سایه ها

سال انتشار: ۱۳۹۲

ناشر: گلچین آوای شرق

میکس و مسترینگ:‌ جوام سام نژاد، استودیو سام

گرافیست:‌ آرمین افشار

مشاهده اشعار

  1. ۱ - غزل تازه
  2. ۲ - عشق شاید
  3. ۳ - اسب چوبی
  4. ۴ - نفس تو
  5. ۵ - چشم به راه
  6. ۶ - از من نخواه ببخشمت
  7. ۷ - گره
  8. ۸ - دنیای رنگی
  9. ۹ - سایه ها

 

اشعار آلبوم سایه‌ها

1غزل تازه
توی شعر زندگیمون غزلی تازه شدم
یه نفر که خونه‌ی عشقشو می‌سازه شدم

حالا من رها شدم از قفس تنهاییام
اونی که رو بال ابرا داره می‌تازه شدم

مثل من باز میشه ورد زبون آدما
انگاری قصه‌ی مجنون پرآوازه شدم

دست تو وقتی تو دست من باشه غم ندارم
کسی که به اوج عشقش داره می‌نازه شدم

می دونی جمع یک و یک همیشه دو نمیشه
من با تو دو نشدم، یه حاصل تازه شدم

من می‌خوام تو آسمون با بال تو پر بزنم
یه پرستو که همش به فکر پروازه شدم

کاش می‌شد توی قمار عاشقی پا نزارم
ولی آخر اونی قلبش و می‌بازه شدم

«ژاکلین صبوری»
2عشق شاید
خواستم تنها نباشم
عشق را آواز خواندم

ناله‌ی دلتنگی‌ام را
در گلوی ساز خواندم

روز و شب آوای دردم
تک صدای مرغ شب بود

بر درخت ناامیدی
بازخواندم، بازخواندم

آمدی با غم سراغم
عشق غمگین است شاید

درد و رنج نامرادی
سهم من این است شاید

آرزو کردم چراغی
قسمتم آتشفشان شد

سوختم درهم شکستم
عشق نفرین است شاید

عشق شاید قصه‌ای نشنیدنی ست
گوهری از معدنی نایافته

جامه ای پوشیده بر اندام دل
تار و پودش با مصیبت بافته

«محمدعلی شیرازی»
3اسب چوبی
سکه‌ی سفید ِ نقره
ماهِ دلفریب ِ خوبی
کاش بر می‌گشت با تو
بچّه‌گی رو اسبِ چوبی

کاش بر می‌گشت با تو
طلعتِ روشنِ جالیز
روزای تبدار مرداد
شبای بلندِ پاییز

هُرم گنجشکای عاشق
رو تن ِ خیسِ درختا
رقص ِ دلنشین ِ باد ُ
شهوت ِ مرطوبِ رَختا

کاش با اون اسب چوبی
تا ته ِ قصه می‌تاختیم
کاش با گیسوی بی‌بی
یه آدم برفی می‌ساختیم

امّا افسوس حالا دنیا
فرفره رنگی نمی‌خواد
هوس ِ خون بازیامون
خروس ِ جنگی نمی‌خواد

زندگی پشت ِ حصار ِ
دودو تا چارتا اسیر شد
عشق فکرِ نون شب بود
بچگی نکردُ پیر شد

«جواد گنجعلی»
4نفس تو
باور بودنِ من
با نفسِ سبز تو معنا دارد

و تو پربارتر از ابر بهار
به دلم باریدی

قلب من مزرعه‌ی خلوت و خشک
و تو سرسبزتر از چهره‌ی دشت
که در آن روییدی

تو به تنهایی من
تو به تاریکی دل
گرمی خورشیدی

قلب من شاخه‌ی عشق
که تو با دست نگاه
غنچه‌اش را چیدی

همه‌ی هستی من قصه‌ی توست
و تو آیا هرگز
از طپش‌های دلم قصه‌ای نشنیدی

«ژاکلین صبوری»
5چشم به راه
آرزویی‌ست مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد

هردم آن یار هوسران را
با غم و‌اشک و فغان خواهد

به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش

سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه‌ی آزارش

شب در اعماق سیاهی‌ها
مه چو در هاله‌ی راز آید

نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید

سایه ای تاکه به در اُفتد
من هراسان بدوم بر در

چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر

همه شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را جوید

زین همه کوشش بی حاصل
عقل سرگشته به من گوید

لیکن این قصه که می‌گوید
کی به نرمی رودم در گوش

نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش

«فروغ فرخزاد»
6از من نخواه ببخشمت
وقتی که خاطرات من
از تو پر از سیاهیه

پایان با تو بودنم
سر منزل تباهیه

از من نخواه ببخشمت

وقتی متاع عشق تو
جز بار خستگی نداشت

عشق تو بر بلور دل
غیر از شکستگی نداشت

وقتی خودتو می‌زدی
آتیش به سرنوشت من

می‌رفتی و می‌خندیدی
به سرنوشت زشت من

از من نخواه گذشت من
تو را ببخشه

کاری بکن مگر تو رو
خدا ببخشه

وقتی ازت ندیده ام
جز رنج دلشکستگی

وقتی که می‌کشم هنوز
این کوله‌بار خستگی

وقتی به قلب عاشقم
جز آرزوی تو نبود

در پیش پای خسته‌ام
راهی به سوی تو نبود

اون روز فقط تو رو می‌خواست
هر ذره وجود من

اما یه ذره عاطفه
در خلق و خوی تو نبود

«محمدعلی شیرازی»
7گره
فردا اگه ز راه نمی‌آمد
من تا ابد کنار تو می‌ماندم

من تا ابد ترانه‌ی عشقم را
در آفتاب عشق تو می‌خواندم

در پشت شیشه‌های اتاق تو
آن شب نگاه سرد و سیاهی داشت

دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت

لغزیده بود در مه آینه
تصویر ما شکسته و بی‌آهنگ

موی تو رنگ ساقه‌ی گندم بود
موی من خمیده و قیری رنگ

رازی درون سینه‌ام می‌سوخت
می‌خواستم که با تو سخن گویم

اما صدایم از گره کوته بود
در سایه، بوته هیچ نمی‌روید

زانجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید

در چارچوب قاب طلایی رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید

«فروغ فرخزاد»
8دنیای رنگین
تو که از نگاه تو روزا آفتابی می‌شه
برکه‌های خواب عشق پر مرغابی می‌شه

تو که از کنج لبت وقتی حرفی می‌زنی
مرواری رج می‌زنه، صدف عنابی میشه

خوبه دنیا تو نگات رنگی باشه
نه شب تیره‌ی دلتنگی باشه

سخت باش تا که کدورت نبینی
بستر چشمه باید سنگی باشه

اگه اخمم می‌کنی آسمون ابری باش
یاد بگیر باریدنو

به سخاوت بهار، به لبای روزگار
یاد بده خندیدنو

تا که دستت می‌رسه گلی از شاخه بچین
که بخیلِ زندگی

بد و با خوبی ببخش به دلت تجربه کن
شادی بخشیدنو

«محمدعلی شیرازی»
9سایه ها
سایه‌ها تکرار سرگردونی‌ان
من لباسم با تن شب آشناس

من رفیق بی‌کسی‌های شبم
شب پناه سایه‌های بی‌صداست

شهر من دنیای رویاهای دور
ذهن خواب آلودم از قلبم جداست

قاب تصویر مه آلود نگاه
نقش تیرک‌های سرد انزواست

تا سفر راهی نمونده هم نفس
بعد من تن پوشمو بی‌تن نزار

سخته اما تو نگاه من بمون
جای من این بی تو بودن رو ببار

ساده تا پرواز باید پرکشید
کوچه وهم پوچ پژواک صداست

کوچه‌ها آبستن تنهایی‌ان
قلب قمری وسعت پرواز ماست

از سکوت شهر شب قلبم گرفت
این شبا سوی چشامو می‌برن

سایه‌ها تکرار سرگردونی‌ان
سایه‌ها نبض صدامو می‌درن

«صائب ملک‌شاهی»
 
 

اشعار منطبق با خوانش خواننده می‌باشد و عدم تطبیق احتمالی با نسخه چاپی شعر، تعمداً صورت گرفته است.